همیشه نه! اما چند بار، توی ورودی های حرم امام رضا علیه السلام، همون قسمت هایی هایی که خادم ها زائرها رو بازرسی می کنند وقتی نوبت من می رسید خانمی که می خواست کیفم یا خودم رو بازرسی کنه خیلی با خضوع و احترام بهم می گفت: ببخشیدا، مسئولیت داریم و ازین حرفها
برام تعجب آور بود چون از بقیه عذرخواهی نمی کردند، البته با همه خیلی با محبت و صبور برخورد می کردند اما این احترام خیلی خاص فقط برای من بود. دیگه داشتم شک می کردم نکنه شبیه یکی از مقامات بسیار بلندمرتبه ایم و خودمون خبر نداریم! تا اینکه بالاخره یکی از خانم ها بعد از اینکه بازرسی اش تموم شد و گفت بفرمایید! یه جمله گفت که دلیل این رفتارها برایم کشف شد: - چقدر خانووم! با اون حجاب خوشگلش. آهاااان!
پ.ن. چادری ها می دونند وقتی یک خانم از نوع خادم امام رضا علیه السلام این صفت رو برای چادر به کار می بره یعنی چقدر آداب چادر زیبا رعایت شده در عین مرتب بودن. برای چادرم نوشت: چقدر عزیزی تو! چقدر وقار و احترام و زیبایی همراه تو هست، غم نیست اگر هرکسی ارزشمند بودنت را نبیند. شاکرم افرادی شکوه تو را درک می کنند که چشمهاشون رو پاک نگه می دارند و هر روز با دیدن گنبد امام رئوفم نگاهشون زیبابین تر می شه
نکته نوشت: توی حرم امام رضا علیه السلام همه چادر سرشون می کنند اما چادری بودن فقط به چادر رو سر انداختن نیست. هرقدر آدابش را بیشتر رعایت کنیم ارمغانهایش را بیشتر می یابیم. از صمیم دلم برای خودم و برای همه ی خواهرانم ایمانی ام دعا میکنم چادرهایمان روز به روز بیشتر تاج بندگی مان باشد.
خلاصه نوشت: چادر نشان بنده بودن من است برای خدا و چه مقامی از این بالاتر ! مراقب حفظ قداستش باشیم. [ جمعه 92/8/17 ] [ 4:20 عصر ] [ چادری ]
[ نظرات () ]
چادری نوشت : باتوجه به لزوم گسترش فرهنگ حجاب تصمیم گرفتم علاوه بر مطالب تولیدی و دلنوشته ها خاطراتی را از مجموعه کتاب چی شد چادری شدم و یا وبلاگ من چادرم خاطره ها را در وبلاگ قرار بدم که انشاالله سبب خیر و نشر معارف دین باشه ...
واسطه ی فیض الهی
وقتی خیلی سنم کم بود یه روز تحت تاثیر دخترای روستایی که برای مهمونی رفته بودیم حجاب گذاشتم. مامانم میگه چون هنوز خیلی تا سن تکلیف وقت داشتی بهت اصراری نداشتیم ولی شدید به روسری وابسته شده بودی.
یه بار هم یکی از همسایه ها که منو با چادر دیده بود با طعنه به مامانم گفته بود اینا احساسات بچگیه حالا باید ببینی بزرگم بشه علاقه داره! تا نوجوونی بطور پراکنده تو مناسبت ها چادر سر میکردم. خیلی دوست داشتم ولی انگار هنوز لایقش نبودم. وقتی همسرجان اومد خواستگاریم، بعد از چند جلسه که حرفامون جدی تر شد? یکبار بین حرفاش گفت که همیشه دوست داشته خانمش چادری باشه (عاشق همین شرمش بودم. نه برام شرط گذاشت و دلم رو شکست نه اصرار کرد تا بمونم تو دوراهی) قرار بود با خواهرش بریم امامزاده تا هم حرفای آخرمونو بزنیم و هم جواب بدم. از ماشین که پیاده شد تا باهام سلام و علیک کنه? چادر رو که روی سرم دید با یه لبخند شیرین نگاهش رو بهم دوخت? منم از خجالت زود سوار شدم و حتی یادم رفت جواب سلامش رو بدم . وقتی رسیدیم امامزاده هیچ کدوم از حرفهایی رو که آماده کرده بودم نزدم? حتی روم نمیشد بهش بگم جوابم مثبته. بعد چند لحظه سکوت با یه صدای مهربون و رضایتمند گفت: مطمئن باشید که تو زندگی جبران میکنم. چادر مشکی ام جوابمو بهش داده بود. حالا که فکرشو میکنم این منم که باید جبران کنم.همسرجان واسطه فیض الهی بود. منبع : وبلاگ من چادرم خاطره ها [ جمعه 92/8/17 ] [ 4:12 عصر ] [ چادری ]
[ نظرات () ]
|